۱۸ خرداد ۱۳۹۷ - ۱۴:۵۵
کد خبر: ۵۶۷۲۹۰

طنز | دم خروس یا قسمِ عبدالله

همه متعجب شدندی و پرسش کردندی که چگونه یک مستخدم ساده می تواند یک روزه کارفرمای ورشکسته اش را از فرش به عرش بفرستندندی؟ که عبدالله در جواب گفتندی: با یک عبا.
نویسندگی و قلم

سرویس فرهنگی اجتماعی خبرگزاری رسا، گروه طنزنویسان حوزوی

دم خروس یا قسمِ عبدالله؟

آورده اند که
شخصی بنام میرزا کرمعلی خوب ژن زاده، حجره ای هشت دهنه در محل پر رفت و آمد بازار داشتندی که آب باریکه زندگی اش به حساب می آمدندی و با همان حجره طلافروشی امرار معاش می کردندی.

مدت مدیدی بازار زر و سکه کساد شدندی و سردمداران بلاد کفر تحریم ها را یکی پس از دیگری پیشکش اقتصاد بازار کساد میرزا می کردندی.

میرزا که دخلی با نوسان اقتصادی نابسامان اصلا توی کتش نمی رفتندی فکری به سرش خطور کردندی و فراخوانی در تلگراف و اینستاگراف منتشرندی با محور آگهی استخدام و مضمون آگهی این بودندی.

استخدام با شرایط ویژندی. نام مستخدم: موکّدا عبدالله. حقوق: به میزان خوردن و نمردن.

لذا در شرایط اسفبار اقتصادی آن زمان این شغل با همچین حقوقی غنیمت و آرزوی جوانک های شهر بودندی.

روز موعود فرا برسید و عبدالله های شهر در لابی حجره میرزا بسی منتظر نشستندی تا به نوبت وارد بخش کارگزینی شوندی.

در همین حین شک و شبهاتی برای متقاضیان پیش آمدندی که از چه رو عبدالله؟ پس با یکدیگر هماهنگ کردندی و گروهی در تلگراف تشکیل دادندی تا هرکدامشان به استخدام میرزا در آمدندی جواب این پرسش را در آنجا شیر کنندی.

در پایان آن روز بالاخره یک عبدالله برگزیده شدندی و فردای آن روز که تمامی ممبرهای گروه. آنلاین بودندی تا جواب چالش چرا عبدالله را بدانندی. بعد از گذشت چند ساعت سر و کله عبدالله اصلی بالاخره پیدا شدندی.

پرسش های فراوان از عبدالله شدندی که عبدالله اینگونه جواب دادندی: امروز بازار میرزا رونق سابق را گرفتندی و محبوبیتی به از قبل بین مردم پیدا کردندی.

همه متعجب شدندی و پرسش کردندی که چگونه یک مستخدم ساده می تواند یک روزه کارفرمای ورشکسته اش را از فرش به عرش بفرستندندی؟

عبدالله در جواب گفتندی: با یک عبا.

سکوتی طولانی و سراسر معما حاکم بر فضای گروه شدندی و عبدالله توجه دیگر عبدالله ها را به کلمه is typing…   جلب کردندی و سپس پیامی با این مضمون شیر کردندی:

امروز میرزا برایم از دکان بزازی یک عبای زیبا خریداری نمودندی اما این نکته را گوش زد کردندی که عبا باید همیشه روی چوب‌لباسی حجره آویزان باشندی و هیچ وقت از حجره بیرون نبردندی. گفتم یا میرزا فرمایشتان متین امّا از چه رو این چنین میکنندی؟ میرزا اخمش را در هم فرو بردندی و گفتندی: خاموش شو جوغن لق، زیرا به زودی حقیقت آشکار خواهد شدندی.

طولی نکشید که یک مشتری از بازرگانان معتقد و خوش نام شهر به حجره آمدندی و سفارش 3 عدد شمش طلای یک کیلویی دادندی. همه چیز داشت درست پیش می رفتندی تا اینکه در میان چک و چانه ها بگومگویی بر سر گرانی قیمت شمش ها بالا گرفتندی و بازرگان که از خریداری شمش ها منصرف شده بودندی تصمیم به ترک حجره گرفتندی که ناگهان میرزا به جالباسی درون حجره اشاره کردندی و گفتندی:

های بازرگان. به اباعبدالله قسم -در این حین دستش را به سمت عبایی که برای شاگردش عبدالله خریده بود اشاره کرد- که قیمت این شمش را دارم با کمترین سود به شما می گویم.

بازرگان که حرف میرزا را طور دیگر برداشت کرد شمش ها را به همان قیمت خریداری کردندی و میرزا هم کمیسیون تپلی از سود شمش ها به جیبش زدندی./۸۴۱/د۱۰۲/س

خلعت

ارسال نظرات